برای بیان "مالکیت" و یا دارا بودن "خصیصه" و "خصوصیت" از فعل "avoir" استفاده میکنیم؛ همچنین برای "مبتلا شدن به بیماری" یا "داشتن یک بیماری و نارسایی" نیز از این فعل استفاده میکنیم. برای بیان سن و سال نیز از فعل "avoir" استفاده میکنیم.
2
[فعل کمکی]
1.J'ai écrit.
1.
من نوشتم.
2.Nous avons gagné la course.
2.
ما مسابقه را بردیم.
کاربرد فعل "avoir" به عنوان فعل کمکی
از فعل "avoir" به عنوان فعل کمکی در ساخت افعال ترکیبی گذشته استفاده میشود که این کاربرد بسیار گسترده است. برای مثال:
- زمان گذشته نقلی:
"tu as écrit" (تو نوشتی.)
- زمان گذشته بعید:
"il avait écrit" (او نوشته بود.)
- زمان گذشته مقدم:
"j'eus écrit" (من نوشتم.)
- زمان آینده مقدم:
"j'aurai écrit" (نوشته باشم.)
- زمان شرطی گذشته:
"j'aurais écrit" (اگر مینوشتم.)
- زمان گذشته التزامی:
"que j'aie écrit" (که باید مینوشتم.)
- زمان گذشته بعید التزامی:
"que j'eusse écrit" (که باید نوشته میبودم.) البته این ترجمه و معادل در زبان فارسی صحیح نیست ولی به دلیل نداشتن معادل دقیق برای رساندن مفهوم از این معادل استفاده کردیم.
- زمان امری گذشته:
"aie écrit" (این زمان نیز در زبان فارسی معادل ندارد چون ما در فارسی امری را فقط در زمان حال استفاده میکنیم و نه گذشته.
3
گرفتن
کسب کردن، به دست آوردن
مترادف و متضاد
obtenir
manquer
1.J'ai 5 sur 10 en maths.
1.
من در ریاضیات از 10، 5 گرفتم.
2.Où est-ce qu’on peut avoir un permis ?
2.
کجا میشود گواهینامه گرفت؟
avoir quelque chose
چیزی را کسب کردن
1.
Il a eu son bac.
1.
او دیپلمش را گرفتهاست.
2.
J'ai eu une bonne note à mon examen.
2.
من در امتحانم نمره خوبی گرفتم.
توضیحاتی در خصوص فعل "avoir"
در زبان فرانسه از فعل "avoir" در مفهوم "گرفتن"، "کسب کردن" یا "به دست آوردن" نیز استفاده میشود، برای مثال "مدرکی را گرفتن" یا "نمره گرفتن".
4
قائل بودن
داشتن
avoir du respect/de la sympathie...
احترام/همدلی... قائل شدن
1.
J'ai beaucoup de respect pour son travail.
1.
من احترام زیادی برای کارش قائل هستم.
2.
J'ai de la sympathie pour lui.
2.
من نسبت به او همدلی دارم [حس میکنم].
توضیحاتی در خصوص فعل "avoir"
در زبان فرانسه از فعل "avoir" در مفهوم "قائل بودن" نیز استفاده میشود، در این معنا این فعل نه به معنای مالکیت و تملک، بلکه در مفهوم "حسی درونی داشتن" به کار میرود که امری انتزاعی است.
5
سر (کسی) را شیره مالیدن
informal
مترادف و متضاد
berner
tromper
avoir quelqu'un
سر کسی را شیره مالیدن
1.
Elle nous a bien eus.
1.
حسابی سرمان را شیره مالید.
2.
Je t'ai bien eu.
2.
سرت را شیره مالیدم.
[اسم]
l'avoir
/avwaʀ/
قابل شمارش
مذکر
6
بستانکار
برگ بستانکاری
مترادف و متضاد
crédit
faire un avoir
بستانکار کردن
1.
J'ai rendu la robe que j'avais achetée et le commerçant m'a fait un avoir.
1.
پیراهنی که خریده بودم را پس دادم و فروشنده من را بستانکار کرد.
2.
Le commerçant m'a fait un avoir pourtant j'ai essayé de lui convaincre.
2.
فروشنده مرا بستانکار کرد با اینکه من تلاش کردم قانعش کنم.
توضیحاتی در خصوص اسم "avoir"
"avoir" در اینجا به معنی بستانکار (یا دائن یا طلبکار) کسی است که «حقی» بر گردن دیگری (بدهکار یا مدیون) دارد است.