1 . سوزاندن 2 . خود را سوزاندن 3 . سوزاندن (غذا) 4 . سوزاندن (چشم، بینی و...) 5 . مصرف کردن 6 . رد کردن (چراغ قرمز) 7 . بو دادن (قهوه) 8 . سوختن 9 . سوختن 10 . روشن ماندن 11 . در (آتش عشق، دیدار و... کسی) سوختن
[فعل]

brûler

/bʀyle/
فعل گذرا
[گذشته کامل: brûlé] [حالت وصفی: brûlant] [فعل کمکی: avoir ]

1 سوزاندن آتش زدن

مترادف و متضاد incendier incinérer
brûler quelque chose
چیزی را سوزاندن
  • 1. Je dois brûler sa lettre.
    1. باید نامه‌اش را بسوزانم.
  • 2. Tout l'immeuble a été brûlé.
    2. کل ساختمان سوخت.

2 خود را سوزاندن (se brûler)

se brûler les doigts/le pied...
انگشتان خود/پای خود... را سوزاندن
  • 1. Elle s'est brûlé les doigts.
    1. او انگشتان خود را سوزاند.
  • 2. Tu touches le feu, tu te brûles.
    2. اگر به آتش دست بزنی، خودت را می‌سوزانی.

3 سوزاندن (غذا) به کربن تبدیل کردن

مترادف و متضاد calciner carboniser corroder
brûler un rôti/un repas...
کباب/غذایی... را سوزاندن
  • 1. J'ai brûlé le gâteau.
    1. من کیک را سوزاندم.
  • 2. Ma mère a brûlé le rôti.
    2. مادرم کباب را سوزاند.

4 سوزاندن (چشم، بینی و...) آزردن

مترادف و متضاد piquer
brûler quelqu'un
کسی را سوزاندن
  • 1. L'eau de la piscine lui brûle les yeux.
    1. آب استخر چشمانش را سوزاند.
  • 2. La fumée me brûle le nez.
    2. دود بینی‌ام را می‌سوزاند.

5 مصرف کردن سوزاندن

مترادف و متضاد consommer
brûler du charbon/de l'électricité...
کربن/برق... مصرف کردن
  • 1. Je ne sais pas comment brûler les calories.
    1. نمی‌دانم چگونه کالری بسوزانم.
  • 2. Les Europeans ne brûlent pas beaucoup de l'électricité.
    2. اروپایی‌ها برق زیادی مصرف نمی‌کنند.

6 رد کردن (چراغ قرمز)

brûler un feu rouge
چراغ قرمز را رد کردن
  • Il a brûlé le feu rouge; donc il va avoir une amende.
    او چراغ قرمز را رد کرد؛ پس جریمه خواهد شد.

7 بو دادن (قهوه) برشته کردن

مترادف و متضاد griller torréfier
brûler du café/du cacao...
قهوه/کافه... را برشته کردن
  • 1. Le barista a bien brûlé du café.
    1. باریستا قهوه را خوب برشته کرد.
  • 2. Pour le gâteau, il faut brûler du cacao.
    2. برای کیک، باید کاکائو را برشته کنید.

8 سوختن گرمایش فراهم کردن

مترادف و متضاد flamber
  • 1.Ce bois brûle bien.
    1. این هیزم خوب می‌سوزد.
  • 2.Le feu qui brûle dans la cheminée.
    2. آتشی که در شومینه می‌سوزد.

9 سوختن به کربن تبدیل شدن

مترادف و متضاد se calciner
  • 1.La forêt brûle.
    1. جنگل می‌سوزد.
  • 2.Le gâteau a brûlé.
    2. کیک سوخت.

10 روشن ماندن سوختن

  • 1.La lampe a brûlé toute la nuit.
    1. چراغ، کل شب روشن ماند. [سوخت.]
  • 2.Le cheminée avait brûlé pendant que nous n'étions pas chez nous.
    2. وقتی خانه نبودیم، شومینه روشن مانده بود.

11 در (آتش عشق، دیدار و... کسی) سوختن

informal
  • 1.Je brûle de vous revoir.
    1. در آتش دیدار مجددت می‌سوزم.
  • 2.Je brûle pour toi.
    2. من کشته مرده تو هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان