خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قهوهای
2 . برنزه
3 . رنگ قهوهای
4 . مو قهوهای
[صفت]
brun
/bʀœ̃/
قابل مقایسه
[حالت مونث: brune]
[جمع مونث: brunes]
[جمع مذکر: bruns]
1
قهوهای
خرمایی
مترادف و متضاد
basané
châtain
couleur/cheveux/objet... brun(es)
رنگ/مو/وسیله... قهوهای
1. Il a les cheveux bruns.
1. او موهایی خرمایی دارد. [موهایش خرمایی است.]
2. Marie porte toujours des chaussures brunes.
2. ماری، همیشه کفش قهوهای میپوشد.
2
برنزه
مترادف و متضاد
basané
bronzé
hâlé
devenir brun au soleil
زیر آفتاب برنزه شدن
Cet été, j'irai en Corse pour devenir brun au soleil.
این تابستان، به کورس خواهم رفت تا زیر آفتاب برنزه شوم.
[اسم]
le brun
/bʀœ̃/
قابل شمارش
مذکر
3
رنگ قهوهای
le brun à reflets dorés
رنگ قهوهای با رنگدانه طلایی
Il aime le brun à reflets dorés pour ses cheveux.
او برای موهایش رنگ قهوهای با رنگدانه طلایی را میپسندد.
brun foncé/clair
قهوهای سیر/روشن
Les graines décortiquées sont de couleur brun foncé.
دانههای غلافدار به رنگ قهوهای سیر هستند.
4
مو قهوهای
دارای موهای قهوهای
être brun(e)
مو قهوهای بودن/داشتن
1. Elle est brune aux yeux bleus.
1. او مو قهوهای است با چشمان آبی.
2. Elle est très brune.
2. او (موهای) قهوهای تیرهای دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
brumeux
brume
bruiteur
bruitage
bruit sourd
brunch
brunir
bruno
brushing
brusque
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان