1 . مداوم
[صفت]

continu

/kɔ̃tiny/
قابل مقایسه
[حالت مونث: continue] [جمع مونث: continues] [جمع مذکر: continus]

1 مداوم ممتد

  • 1.Le repos nocturne des gens est de plus en plus troublé par le bruit continu.
    1. استراحت شبانه مردم به خاطر این سر و صدای ممتد [بی وقفه] بیش از پیش مختل شده است.
  • 2.On espère changer cette situation par un dialogue continu.
    2. به واسطه گفتگویی مداوم [مستمر] امیدواریم این وضعیت را تغییر دهیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان