خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مداوم
[صفت]
continu
/kɔ̃tiny/
قابل مقایسه
[حالت مونث: continue]
[جمع مونث: continues]
[جمع مذکر: continus]
1
مداوم
ممتد
1.Le repos nocturne des gens est de plus en plus troublé par le bruit continu.
1. استراحت شبانه مردم به خاطر این سر و صدای ممتد [بی وقفه] بیش از پیش مختل شده است.
2.On espère changer cette situation par un dialogue continu.
2. به واسطه گفتگویی مداوم [مستمر] امیدواریم این وضعیت را تغییر دهیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
contingent
continental
continent
contiguïté
contigu
continuation
continuel
continuellement
continuer
continuité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان