خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آزاد کردن
2 . مشکل (چیزی را) حل کردن
3 . عقل خود را از دست دادن
[فعل]
débloquer
/deblɔke/
فعل گذرا
[گذشته کامل: débloqué]
[حالت وصفی: débloquant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
آزاد کردن
رها کردن
1.Il faut débloquer cet enfant.
1. باید این بچه را رها کرد [آزاد گذاشت].
2.Il parvint à débloquer la place.
2. او موفق شد میدان را (از اسارت) آزاد کند.
2
مشکل (چیزی را) حل کردن
حل و فصل کردن
1.Ils veulent débloquer la France.
1. آنها میخواهند مشکل فرانسه را حل کنند.
3
عقل خود را از دست دادن
دیوانه شدن
1.Tu débloques complètement.
1. کاملا عقلت را از دست دادهای.
تصاویر
کلمات نزدیک
déblayer
débiteur
débiter
débit
débiner
déboguer
déboires
déboisement
déboiser
débonnaire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان