1 . آب (آشامیدنی) 2 . آب (دریا، اقیانوس، دریاچه، رودخانه و...) 3 . عرق (گیاهان و میوه‌ها) 4 . محلول آبی 5 . عرق (بدن) 6 . آب (میوه یا سبزیجات) 7 . شفافیت (سنگ تزئینی) 8 . بزاق
[اسم]

l'eau

/o/
غیرقابل شمارش مونث

1 آب (آشامیدنی)

  • 1.L'eau gèle à 0 °C et bout à 100 °C.
    1. آب در دمای صفر درجه سانتی‌گراد یخ می‌زند و در دمای 100 درجه سانتی‌گراد می‌جوشد.
eau gazeuse/eau potable/eau de source/eau minérale
آب گازدار/آب آشامیدنی/آب چشمه/آب معدنی
  • 1. Eau gazeuse, quels bienfaits et quels risques a-t-elle ?
    1. آب گازدار چه فواید و چه مضراتی دارد؟
  • 2. J'ai vu la signe « eau potable » au dessus de la fontaine.
    2. من علامت «آب آشامیدنی» را بالای آبخوری دیدم.

2 آب (دریا، اقیانوس، دریاچه، رودخانه و...)

مترادف و متضاد lac mer rivière
  • 1.Nous nous sommes baignés dans de l'eau à 25 degrés.
    1. ما در آب [دریا، دریاچه، رودخانه] که 25 درجه بود آب‌تنی کردیم.
eau douce
آب شیرین
  • On mange souvent du poisson d'eau douce.
    مردم معمولاً ماهی آب شیرین می‌خورند.
tomber dans l'eau
توی آب افتادن
  • Il est tombé dans l'eau par imprudence.
    او از سر بی‌احتیاطی توی آب افتاد.

3 عرق (گیاهان و میوه‌ها) آب

l'eau de rose/de raisin/de pomme...
عرق گل سرخ/کشمش/سیب...
  • 1. Ce que tu aime, c'est l'eau de raisin vert.
    1. چیزی که تو دوست داری، عرق کشمش سبز است.
  • 2. Voici les bienfaits de l'eau de rose pour la peau.
    2. این هم فواید [عرق گل سرخ] گلاب برای پوست.

4 محلول آبی محلول آب

l'eau de Javel/l'eau oxygénée/l'eau thermal...
محلول آب ژاول/محلول آب اکسیژنه/محلول آب معدنی...
  • 1. Il s'est décoloré les cheveux avec de l'eau oxygénée.
    1. او موهایش را با آب‌اکسیژنه دکلره [بی‌رنگ] کرد.
  • 2. L'eau thermale d'Avène est reconnue pour ses nombreux bienfaits.
    2. محلول آب معدنی «آون» برای فواید بیشمارش شناخته شده‌است.

5 عرق (بدن)

informal
مترادف و متضاد suer transpiration
Je suis en eau.
من خیلی عرق می‌کنم.

6 آب (میوه یا سبزیجات)

مترادف و متضاد jus
l'eau basilic/des courgettes...
آب ریحان/کدو...
  • Comment cultiver le basilic et consommer de l'eau basilic ?
    چطور ریحان بکاریم و آبش را مصرف کنیم؟
faire rendre l'eau
آب (چیزی) را درآوردن
  • Ma mère a salé des courgettes pour les faire rendre l'eau.
    مادرم کدوها را نمک‌سود کرد تا آبشان دربیاید.

7 شفافیت (سنگ تزئینی)

old use
مترادف و متضاد limpidité transparence
l'eau d'un rubis
شفافیت یک سنگ یاقوت
  • 1. C'est un diamant de la plus belle eau.
    1. این الماسی است با زیباترین شفافیت ممکن.
  • 2. Le bijoutier a élevé vers le jour des rubis pour en apprécier l'eau.
    2. جواهرساز یاقوت‌ها را به سمت نور گرفت تا شفافیتشان را ببیند.

8 بزاق آب دهان

informal
مترادف و متضاد salive
mettre l'eau à la bouche
دهان کسی را آب انداختن
  • 1. Il m'a mis l'eau à la bouche.
    1. او دهانم را آب انداخت.
  • 2. La fillette léchait la glace au chocolat et elle m'a mis l'eau à la bouche.
    2. دخترک بستنی شکلاتی لیس می‌زد و دهانم را آب انداخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان