خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آب (آشامیدنی)
2 . آب (دریا، اقیانوس، دریاچه، رودخانه و...)
3 . عرق (گیاهان و میوهها)
4 . محلول آبی
5 . عرق (بدن)
6 . آب (میوه یا سبزیجات)
7 . شفافیت (سنگ تزئینی)
8 . بزاق
[اسم]
l'eau
/o/
غیرقابل شمارش
مونث
1
آب (آشامیدنی)
1.L'eau gèle à 0 °C et bout à 100 °C.
1. آب در دمای صفر درجه سانتیگراد یخ میزند و در دمای 100 درجه سانتیگراد میجوشد.
eau gazeuse/eau potable/eau de source/eau minérale
آب گازدار/آب آشامیدنی/آب چشمه/آب معدنی
1. Eau gazeuse, quels bienfaits et quels risques a-t-elle ?
1. آب گازدار چه فواید و چه مضراتی دارد؟
2. J'ai vu la signe « eau potable » au dessus de la fontaine.
2. من علامت «آب آشامیدنی» را بالای آبخوری دیدم.
2
آب (دریا، اقیانوس، دریاچه، رودخانه و...)
مترادف و متضاد
lac
mer
rivière
1.Nous nous sommes baignés dans de l'eau à 25 degrés.
1. ما در آب [دریا، دریاچه، رودخانه] که 25 درجه بود آبتنی کردیم.
eau douce
آب شیرین
On mange souvent du poisson d'eau douce.
مردم معمولاً ماهی آب شیرین میخورند.
tomber dans l'eau
توی آب افتادن
Il est tombé dans l'eau par imprudence.
او از سر بیاحتیاطی توی آب افتاد.
3
عرق (گیاهان و میوهها)
آب
l'eau de rose/de raisin/de pomme...
عرق گل سرخ/کشمش/سیب...
1. Ce que tu aime, c'est l'eau de raisin vert.
1. چیزی که تو دوست داری، عرق کشمش سبز است.
2. Voici les bienfaits de l'eau de rose pour la peau.
2. این هم فواید [عرق گل سرخ] گلاب برای پوست.
4
محلول آبی
محلول آب
l'eau de Javel/l'eau oxygénée/l'eau thermal...
محلول آب ژاول/محلول آب اکسیژنه/محلول آب معدنی...
1. Il s'est décoloré les cheveux avec de l'eau oxygénée.
1. او موهایش را با آباکسیژنه دکلره [بیرنگ] کرد.
2. L'eau thermale d'Avène est reconnue pour ses nombreux bienfaits.
2. محلول آب معدنی «آون» برای فواید بیشمارش شناخته شدهاست.
5
عرق (بدن)
informal
مترادف و متضاد
suer
transpiration
Je suis en eau.
من خیلی عرق میکنم.
6
آب (میوه یا سبزیجات)
مترادف و متضاد
jus
l'eau basilic/des courgettes...
آب ریحان/کدو...
Comment cultiver le basilic et consommer de l'eau basilic ?
چطور ریحان بکاریم و آبش را مصرف کنیم؟
faire rendre l'eau
آب (چیزی) را درآوردن
Ma mère a salé des courgettes pour les faire rendre l'eau.
مادرم کدوها را نمکسود کرد تا آبشان دربیاید.
7
شفافیت (سنگ تزئینی)
old use
مترادف و متضاد
limpidité
transparence
l'eau d'un rubis
شفافیت یک سنگ یاقوت
1. C'est un diamant de la plus belle eau.
1. این الماسی است با زیباترین شفافیت ممکن.
2. Le bijoutier a élevé vers le jour des rubis pour en apprécier l'eau.
2. جواهرساز یاقوتها را به سمت نور گرفت تا شفافیتشان را ببیند.
8
بزاق
آب دهان
informal
مترادف و متضاد
salive
mettre l'eau à la bouche
دهان کسی را آب انداختن
1. Il m'a mis l'eau à la bouche.
1. او دهانم را آب انداخت.
2. La fillette léchait la glace au chocolat et elle m'a mis l'eau à la bouche.
2. دخترک بستنی شکلاتی لیس میزد و دهانم را آب انداخت.
تصاویر
کلمات نزدیک
e-mail
e-learning
e
d’occasion
d’avance
eau de cologne
eau de javel
eau de toilette
eau gazeuse
eau minérale
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان