1 . کم (غذا) خوردن 2 . به تدریج به دست آوردن 3 . نابود کردن
[فعل]

grignoter

/gʀiɲɔte/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: grignoté] [حالت وصفی: grignotant] [فعل کمکی: avoir ]

1 کم (غذا) خوردن بازی بازی کردن

  • 1.Mon lapin grignote.
    1. خرگوشم کم (غذا) می‌خورد.

2 به تدریج به دست آوردن به تدریج کسب کردن

3 نابود کردن ویران کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان