خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ضروری
[صفت]
impératif
/ɛ̃peʀatif/
قابل مقایسه
[حالت مونث: impérative]
[جمع مونث: impératives]
[جمع مذکر: impératifs]
1
ضروری
لازم، حیاتی
1.Ce sont des besoins impératifs.
1. اینها نیازهای حیاتی هستند.
2.Il est impératif que les enfants aient une bonne nuit de sommeil.
2. ضروری است که بچهها خواب شبانه خوبی داشته باشند.
تصاویر
کلمات نزدیک
impénétrable
impénitent
imputer
imputable
impureté
impérativement
impératrice
impérial
impériale
impérialisme
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان