خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خم کردن
[فعل]
incliner
/ɛ̃kline/
فعل گذرا
[گذشته کامل: incliné]
[حالت وصفی: inclinant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
خم کردن
1.Il a incliné sa tête et a écouté attentivement.
1. او سرش را خم کرد و با دقت گوش داد.
2.J'ai incliné la tête en signe de respect.
2. من به نشانه احترام سرم را خم کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
inclination
inclinaison
inclinable
inclassable
incivilité
incliné
inclure
inclus
inclusif
inclusion
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان