خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خوش آمدن (از چیزی)
2 . کیف کردن
[فعل]
kiffer
/kife/
فعل گذرا
[گذشته کامل: kiffé]
[حالت وصفی: kiffant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
خوش آمدن (از چیزی)
حال کردن (با چیزی)
1.Je kiffe ce jeu.
1. من با این بازی حال میکنم.
2.Je kiffe ta sœur.
2. من از خواهرت خوشم میآید.
2
کیف کردن
1.C'était trop génial de tous se retrouver. J'ai kiffé.
1. (اینکه) همگی یکدیگر را باز ببینیم خیلی عالی است. من کیف کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
kif-kif
kidnappeur
kidnapper
kickboxing
kick
kilo
kilo-octet
kilofranc
kilogramme
kilomètre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان