1 . مرگ 2 . مرده 3 . مرده 4 . بی‌جان
[اسم]

la mort

/mɔʀ/
قابل شمارش مونث
[جمع: morts]

1 مرگ

  • 1.Cette femme va causer ma mort.
    1. این زن موجب مرگم خواهد شد.
  • 2.La mort de l'industrie textile en France
    2. مرگ [اتمام] صنعت نساجی در فرانسه
  • 3.Notre famille a pleuré la mort de mon oncle.
    3. خانواده‌ی ما برای مرگ عمویم سوگواری کردند [گریه کردند].
À mort
تا [در] حد مرگ
  • 1. blessé à mort
    1. در حد مرگ مجروح
  • 2. Il l'a frappé à mort.
    2. او را تا حد مرگ کتک زد.
Mort à...
مرگ بر...
Annoncer la mort d'un proche
مرگ یکی از اقوام را اعلام کردن
Peine de mort
مجازات مرگ
la silence/peur... de mort
سکوت/ترس...مرگبار

2 مرده جسد، کشته (le mort)

  • 1.Heureusement, l'accident n'a fait aucun mort.
    1. خوشبختانه تصادف هیچ کشته ای نداشته است.
  • 2.Le mort est trouvé dans la rue.
    2. جسد در خیابان پیدا شده است.
morts ou blessés
مرده یا مجروح
faire le mort
خود را به مردن زدن
Enterrer un mort
مرده‌ای را دفن کردن
[صفت]

mort

/mɔʀ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: morte] [جمع مونث: mortes] [جمع مذکر: morts]

3 مرده

mort ou vif
زنده یا مرده
un oiseau/une femme...mort(e)
پرنده/زنی...مرده
  • 1. La victime était morte avant que la police ne la retrouve.
    1. قربانی قبل از اینکه پلیس او را پیدا کند مرده بود.
  • 2. Nous avons trouvé un oiseau mort.
    2. ما به یک پرنده مرده برخورد کردیم.
mort de fatigue/mort de peur/de faim
تا حد مرگ خسته/تا حد مرگ ترسیده/گرسنه
  • 1. Il était mort de peur.
    1. تا حد مرگ ترسیده بود.
  • 2. Je suis morte de fatigue.
    2. تا حد مرگ خسته‌ام.
mort d'une maladie
از بیماری مردن
  • Il est mort d'une crise cardiaque.
    او از بیماری قلبی مرد.

4 بی‌جان بی‌روح

un regard/un quartier...mort
نگاه/محله‌ای...بی‌روح
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان