1 . دیگر بس بودن
[عبارت]

n'en pouvoir plus

/nɑ̃ puvwˈaʁ plˈy/

1 دیگر بس بودن دیگر نتوانستن تحمل کردن، دیگر نتوانستن

  • 1.Cela fait une heure que cette alarme sonne, je n'en peux plus.
    1. یک ساعت است که این زنگ دارد صدا می‌دهد، دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.
  • 2.Nous mangeâmes jusqu'à n'en plus pouvoir.
    2. آنقدر خوردیم که دیگر نتوانستیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان