1 . مجبور کردن
[فعل]

obliger

/ɔbliʒe/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: obligé] [حالت وصفی: obligeant] [فعل کمکی: avoir ]

1 مجبور کردن وادار کردن

  • 1.La pluie nous a obligé à repousser notre mariage.
    1. باران ما را مجبور کرد که ازدواجمان را عقب بیندازیم.
  • 2.Le maître l'a obligée à rester après les cours pour apprendre sa leçon.
    2. معلم او را وادار کرد که برای یادگرفتن درسش، بعد کلاس بماند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان