خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مجبور کردن
[فعل]
obliger
/ɔbliʒe/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: obligé]
[حالت وصفی: obligeant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
مجبور کردن
وادار کردن
1.La pluie nous a obligé à repousser notre mariage.
1. باران ما را مجبور کرد که ازدواجمان را عقب بیندازیم.
2.Le maître l'a obligée à rester après les cours pour apprendre sa leçon.
2. معلم او را وادار کرد که برای یادگرفتن درسش، بعد کلاس بماند.
تصاویر
کلمات نزدیک
obligeant
obligeance
obligeamment
obligatoirement
obligatoire
obligé
oblique
obliquement
oblitération
oblitérer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان