خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رژه رفتن (نظامی)
2 . پز دادن
[فعل]
parader
/paʁadˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: paradé]
[حالت وصفی: paradant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
رژه رفتن (نظامی)
1.Le régiment paradait sur l'esplanade.
1. هنگ در میدانگاه رژه میرفت.
2
پز دادن
فخر فروختن
1.Les occasions de parader au milieu de jolies femmes lui procuraient les plus vives jouissances.
1. فرصتهای فخر فروشی در جمع خانمهای زیبارو شعفی عمیق در او ایجاد میکرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
parade
paracétamol
parachutiste
parachutisme
parachuter
paradigme
paradis
paradisiaque
paradoxal
paradoxalement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان