خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فکر کردن
2 . نظری داشتن (درباره)
3 . باور داشتن
4 . در نظر داشتن
5 . طراحی کردن
6 . حواس (کسی) بودن
[فعل]
penser
/pɑ̃se/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: pensé]
[حالت وصفی: pensant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
فکر کردن
مترادف و متضاد
raisonner
réfléchir
1.Je pense que je suis prêt à prendre une décision.
1. فکر میکنم که برای گرفتن یک تصمیم آمادهام.
2.Je pense que mon anglais s'est beaucoup amélioré.
2. فکر میکنم که زبان انگلیسیام خیلی بهبود یافتهاست.
3.Je pense, donc je suis.
3. فکر میکنم، پس هستم.
4.Sur ce point, je ne pense pas comme toi.
4. در این باره مثل تو فکر نمیکنم.
penser à quelque chose
به چیزی فکر کردن
À quoi penses-tu ?
به چی فکر میکنی؟
2
نظری داشتن (درباره)
فکر کردن (به)
مترادف و متضاد
réfléchir
penser quelque chose
به چیزی فکر کردن [نظری داشتن]
Elle n'ose pas dire ce qu'elle pense.
او جرئت نمیکند بگوید چه نظری دارد.
penser de quelque chose
نظری راجع به چیزی داشتن
1. Qu’est-ce que tu en penses ?
1. نظرت راجع بهش چیه؟
2. Que pensez-vous de ce projet de loi ?
2. درباره این لایحه قانونی چه فکری میکنید؟ [چه نظری دارید؟]
3
باور داشتن
فکر کردن
مترادف و متضاد
considérer
croire
estimer
imaginer
penser quelque chose
به چیزی باور داشتن
1. Je pense qu'on réussisse.
1. باور دارم که موفق میشویم.
2. L'entraîneur pense que l'équipe est capable de gagner.
2. مربی باور دارد که تیم میتواند بازی را ببرد.
4
در نظر داشتن
فکر کردن، قصد داشتن
مترادف و متضاد
envisager
projeter
penser quelque chose
چیزی را در نظر داشتن
Il pense présenter sa démission avant la fin du mois.
در نظر دارد استعفایش را آخر ماه اعلام کند.
penser à quelque chose
چیزی را در نظر داشتن [فکرش را کرده بودن]
Je n'avais jamais pensé à une telle éventualité.
هرگز چنان احتمالی را در نظر نداشته بودم. [نداشتم.]
5
طراحی کردن
آماده کردن، تهیه کردن، تدارک دیدن
مترادف و متضاد
concevoir
élaborer
penser quelque chose
چیزی را طراحی کردن
1. Il a pensé cette émission pour les adolescents.
1. او این مأموریت را برای بزرگترها طراحی کردهاست.
2. J'ai pensé un voyage pour toi.
2. یک سفر برایت تدارک دیدهام.
6
حواس (کسی) بودن
به یاد داشتن، جا نینداختن
مترادف و متضاد
omettre
penser à quelque chose
حواس کسی به چیزی بودن
1. As-tu pensé à écrire ton adresse au dos de l'enveloppe ?
1. حواست بود که آدرست را پشت پاکت بنویسی؟ [حواست به نوشتن آدرس در پشت پاکت بود؟]
2. J'ai pensé à mon sac.
2. حواسم به کیفم بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
pense-bête
pensable
pendule
pendulaire
pendu
penseur
pensif
pension
pension complète
pensionnaire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان