1 . فکر کردن 2 . نظری داشتن (درباره) 3 . باور داشتن 4 . در نظر داشتن 5 . طراحی کردن 6 . حواس (کسی) بودن
[فعل]

penser

/pɑ̃se/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: pensé] [حالت وصفی: pensant] [فعل کمکی: avoir ]

1 فکر کردن

مترادف و متضاد raisonner réfléchir
  • 1.Je pense que je suis prêt à prendre une décision.
    1. فکر می‌کنم که برای گرفتن یک تصمیم آماده‌ام.
  • 2.Je pense que mon anglais s'est beaucoup amélioré.
    2. فکر می‌کنم که زبان انگلیسی‌ام خیلی بهبود یافته‌است.
  • 3.Je pense, donc je suis.
    3. فکر می‌کنم، پس هستم.
  • 4.Sur ce point, je ne pense pas comme toi.
    4. در این باره مثل تو فکر نمی‌کنم.
penser à quelque chose
به چیزی فکر کردن
  • À quoi penses-tu ?
    به چی فکر می‌کنی؟

2 نظری داشتن (درباره) فکر کردن (به)

مترادف و متضاد réfléchir
penser quelque chose
به چیزی فکر کردن [نظری داشتن]
  • Elle n'ose pas dire ce qu'elle pense.
    او جرئت نمی‌کند بگوید چه نظری دارد.
penser de quelque chose
نظری راجع به چیزی داشتن
  • 1. Qu’est-ce que tu en penses ?
    1. نظرت راجع بهش چیه؟
  • 2. Que pensez-vous de ce projet de loi ?
    2. درباره این لایحه قانونی چه فکری می‌کنید؟ [چه نظری دارید؟]

3 باور داشتن فکر کردن

مترادف و متضاد considérer croire estimer imaginer
penser quelque chose
به چیزی باور داشتن
  • 1. Je pense qu'on réussisse.
    1. باور دارم که موفق می‌شویم.
  • 2. L'entraîneur pense que l'équipe est capable de gagner.
    2. مربی باور دارد که تیم می‌تواند بازی را ببرد.

4 در نظر داشتن فکر کردن، قصد داشتن

مترادف و متضاد envisager projeter
penser quelque chose
چیزی را در نظر داشتن
  • Il pense présenter sa démission avant la fin du mois.
    در نظر دارد استعفایش را آخر ماه اعلام کند.
penser à quelque chose
چیزی را در نظر داشتن [فکرش را کرده بودن]
  • Je n'avais jamais pensé à une telle éventualité.
    هرگز چنان احتمالی را در نظر نداشته بودم. [نداشتم.]

5 طراحی کردن آماده کردن، تهیه کردن، تدارک دیدن

مترادف و متضاد concevoir élaborer
penser quelque chose
چیزی را طراحی کردن
  • 1. Il a pensé cette émission pour les adolescents.
    1. او این مأموریت را برای بزرگ‌ترها طراحی کرده‌است.
  • 2. J'ai pensé un voyage pour toi.
    2. یک سفر برایت تدارک دیده‌ام.

6 حواس (کسی) بودن به یاد داشتن، جا نینداختن

مترادف و متضاد omettre
penser à quelque chose
حواس کسی به چیزی بودن
  • 1. As-tu pensé à écrire ton adresse au dos de l'enveloppe ?
    1. حواست بود که آدرست را پشت پاکت بنویسی؟ [حواست به نوشتن آدرس در پشت پاکت بود؟]
  • 2. J'ai pensé à mon sac.
    2. حواسم به کیفم بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان