خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اختلال
[اسم]
la perturbation
/pɛʀtyʀbasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
اختلال
1.La grève a provoqué des perturbations dans le métro.
1. اعتصاب باعث ایجاد اختلالهایی در مترو شده است.
2.Les chutes de neige ont causé d'importantes perturbations sur les routes.
2. بارش برف باعث اختلالهای جدی در جادهها شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
perturbateur
perturbant
pertinent
pertinence
pertinemment
perturber
pervenche
pervers
perversion
perversité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان