خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عکس
[اسم]
la photo
/fɔto/
قابل شمارش
مونث
[جمع: photos]
1
عکس
تصویر
1.Je garde une photo de mes enfants sur mon bureau.
1. روی میز کارم عکسی از بچههایم نگه میدارم.
2.Laisse-moi te montrer la dernière photo de mon fils.
2. اجازه بده آخرین عکس پسرم را نشانت دهم.
تصاویر
کلمات نزدیک
phosphorescent
phosphore
phosphate
phoque
phonétique
photocomposition
photocopie
photocopier
photocopieur
photocopieuse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان