1 . (علم) فیزیک 2 . قیافه 3 . جسمی
[اسم]

la physique

/fizik/
قابل شمارش مونث
[جمع: physiques]

1 (علم) فیزیک

professeur/cours... de physique
استاد/درس...فیزیک
faire/étudier... la physique
فیزیک خواندن/در رشته فیزیک تحصیل کردن...
  • Sa fils veut étudier la physique nucléaire.
    پسرش قصد دارد فیزیک هسته‌ای بخواند.

2 قیافه ظاهر (le physique)

  • 1.Elle a le physique d'un mannequin.
    1. او ظاهر یک مانکن را دارد.
un physique agréable/avantageux...
ظاهر دوست‌داشتنی/جذاب...
  • Cet homme a un physique avantageux.
    این مرد قیافه جذابی دارد.
[صفت]

physique

/fizik/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: physique] [جمع مونث: physiques] [جمع مذکر: physiques]

3 جسمی جسمانی

travail/exercice...physique
کار/تمرین...جسمی
  • 1. Il ne pouvait faire aucun travail physique.
    1. او نمی توانست هیچ کار جسمانی انجام دهد.
  • 2. Tu fais de l'exercice physique.
    2. تو تمرین جسمانی می کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان