1 . خود‌پسندی 2 . ادعا 3 . شرط
[اسم]

la prétention

/pʀetɑ̃sjɔ̃/
قابل شمارش مونث

1 خود‌پسندی تکبر

  • 1.Je ne peux accepter cette prétention.
    1. من نمی توانم این خودپسندی را قبول کنم.
S'exprimer/parler/écrire... avec prétention
با غرور اظهار وجود کردن/حرف زدن/نوشتن...
Avoir des prétentions
تکبر داشتن
  • Il n’a pas de prétentions.
    او تکبر ندارد.

2 ادعا

  • 1.Sa prétention à cette part d'héritage paraît justifiée.
    1. ادعای او برای این سهم ارثیه عادلانه به نظر میرسد.
  • 2.Ses prétentions sont justifiées.
    2. ادعاهایش توجیه‌شده‌اند.
  • 3.Une personne sans prétention
    3. آدم بی‌دعا
Avoir la prétention de faire quelque chose
ادعای انجام کاری را داشتن [ادعا انجام کاری را کردن]
  • J'ai la prétention de bien connaître mon métier.
    من ادعا می‌کنم که حرفه‌ام را به خوبی می‌شناسم.

3 شرط

  • 1.Dans sa lettre de motivation, elle a indiqué ses prétentions.
    1. در انگیزه‌نامه‌اش شرایطش را ذکر کرده است.
  • 2.Quelles sont vos prétentions ?
    2. شرایط‌تان چیست؟
prétentions de salaire/du poste vendeur...
شرایط حقوق/شغل فروشندگی...
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان