خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اساسی
[صفت]
primordial
/pʀimɔʀdjal/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: primordiale]
[جمع مونث: primordiales]
[جمع مذکر: primordiaux]
1
اساسی
اصلی، عمده
1.L'objectif primordial de la réforme est de lutter contre la pauvreté.
1. هدف اصلی اصلاحات مبارزه علیه فقر است.
2.Le diplomate a joué un rôle primordial dans les négociations.
2. سیاستمدار [دیپلمات] نقش عمدهای در مذاکرات ایفا کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
primo-accédant
primitif
primevère
primeur
primer
prince
prince charmant
princesse
princier
principal
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان