خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رژیم (غذا)
2 . حکومت
[اسم]
le régime
/ʀeʒim/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: régimes]
1
رژیم (غذا)
1.Désolé, je ne peux pas ces plats, je suis au régime.
1. متاسفم، نمیتوانم این غذاها را بخورم، رژیم دارم.
2.Pour perdre du poids, elle suit un régime.
2. برای از دست دادن وزن، او یک رژیم (غذایی) را دنبال میکند.
2
حکومت
رژیم
1.Chute d'un régime.
1. سقوط یک رژیم.
2.Nous critiquons beaucoup le régime actuel.
2. ما حکومت کنونی را خیلی نقد میکنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
régie
régenter
régent
régence
régate
régiment
région
régional
régionalisme
régir
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان