1 . آرزو داشتن 2 . خواب دیدن
[فعل]

rêver

/ʀeve/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: rêvé] [حالت وصفی: rêvant] [فعل کمکی: avoir ]

1 آرزو داشتن آرزو کردن، در سر پروراندن

  • 1.Il rêvait de devenir champion.
    1. او آرزو داشت قهرمان شود.
  • 2.Je rêve d'aller à Paris.
    2. آرزوم اینه به "پاریس" برم.

2 خواب دیدن رویا دیدن

  • 1.Je crois qu'il est en train de rêver.
    1. من فکر می‌کنم که او در حال خواب دیدن است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان