1 . خودبخود 2 . بی‌طمع
[صفت]

spontané

/spɔ̃tane/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: spontanée] [جمع مونث: spontanées] [جمع مذکر: spontanés]

1 خودبخود خودجوش، ناخواسته

  • 1.Ça me semble planifié et pas spontané.
    1. این به نظرم برنامه ریزی شده می آید و نه خودبخود.
  • 2.Un rassemblement spontané a eu lieu dans la rue.
    2. یک گردهمایی خودجوش در خیابان شکل گرفته است.

2 بی‌طمع سخاوتمند

  • 1.Ses témoignages d'amitié spontanés me touchent beaucoup.
    1. اظهارات دوستی بی‌طمعش من را خیلی تحت تاثیر قرار میدهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان