خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خودبخود
2 . بیطمع
[صفت]
spontané
/spɔ̃tane/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: spontanée]
[جمع مونث: spontanées]
[جمع مذکر: spontanés]
1
خودبخود
خودجوش، ناخواسته
1.Ça me semble planifié et pas spontané.
1. این به نظرم برنامه ریزی شده می آید و نه خودبخود.
2.Un rassemblement spontané a eu lieu dans la rue.
2. یک گردهمایی خودجوش در خیابان شکل گرفته است.
2
بیطمع
سخاوتمند
1.Ses témoignages d'amitié spontanés me touchent beaucoup.
1. اظهارات دوستی بیطمعش من را خیلی تحت تاثیر قرار میدهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
sponsoriser
sponsorisation
sponsoring
sponsor
spongieux
spontanéité
sporadique
spore
sport
sport extrême
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان