[فعل]

pouvoir

/puvwaʀ/
فعل وجهی فعل ناگذر
[گذشته کامل: pu] [حالت وصفی: pouvant] [فعل کمکی: avoir ]

1 توانستن قادر بودن، امکان داشتن، اجازه داشتن

pouvoir faire quelque chose
توانستن کاری را انجام دادن
  • 1. Avec son caractère, tout peut arriver.
    1. با شخصیت او، هرچیزی می‌تواند [ممکن است] پیش بیاید.
  • 2. Hélène, tu ne peux pas me quitter ainsi.
    2. "هلن"، تو نمی‌توانی این گونه مرا ترک کنی.
  • 3. Je peux vous montrer les preuves.
    3. می‌توانم شواهد را به شما نشان دهم.
  • 4. Pouvez-vous me dire l'heure ?
    4. می‌توانید به من ساعت را بگویید؟
pouvoir faire quelque chose
اجازه انجام کاری را داشتن
  • 1. Puis-je partir ?
    1. می‌توانم بروم بیرون؟
  • 2. Puis-je vous parler un moment ?
    2. می‌توانم یک لحظه با شما صحبت کنم؟
توضیحاتی در خصوص فعل "pouvoir"
- فعل "pouvoir" در وجه التزامی با جابه‌جایی فعل و فاعل می‌تواند بیانگر درخواست باشد. برای مثال:
"! Puissiez-vous dire vrai" (قادر باشید حقیقت را بگویید!) ولی برای ترجمه واضح‌تر و القای درخواست باید در ابتدای این جمله عبارت "می‌خواهم که" را اضافه کنید، یعنی: "می‌خواهم که قادر به گفتن حقیقت باشید!".

2 ممکن بودن (se pouvoir)

Il se peut que + subjonctif
ممکن است + التزامی
  • 1. Il se peut qu'ils soient déjà avertis.
    1. ممکن است که قبلاً بهشان تذکر داده باشند.
  • 2. Il se peut que je sois libre.
    2. ممکن است که آزاد بشوم.
[اسم]

le pouvoir

/puvwaʀ/
قابل شمارش مذکر

3 قدرت نیرو، توان

مترادف و متضاد autorité capacité
  • 1.Cette potion a un pouvoir magique.
    1. این شربت یک نیروی جادویی دارد.
  • 2.Réparer ce téléphone n'est pas en mon pouvoir.
    2. تعمیر این تلفن در توان من نیست.
avoir pouvoir de (faire) quelque chose
قدرت (انجام) کاری را داشتن
  • 1. Le directeur a le pouvoir de vous renvoyer.
    1. مدیر این قدرت را دارد که شما را اخراج کند.
  • 2. Le gendarme a le pouvoir de vous arrêter.
    2. پلیس قدرت دستگیرکردن شما را دارد.
pouvoir d'achat
قدرت خرید
  • 1. Dans ces années, le pouvoir d'achat n'a pas augmenté.
    1. در این سال‌ها قدرت خرید افزایش نیافته‌است.
  • 2. Le pouvoir d'achat est lié avec l'économie.
    2. قدرت خرید با اقتصاد در ارتباط است.
L'exercice du pouvoir n'est pas facile.
اعمال قدرت آسان نیست.

4 دولت حکومت

مترادف و متضاد dirigeant
le pouvoir central
حکومت مرکزی
  • Après les élections, le pouvoir central changera.
    بعد از انتخابات حکومت مرکزی تغییر خواهد کرد.
توضیحاتی در خصوص اسم "pouvoir"
"pouvoir" در اینجا به معنی خود حاکمان و دولتمردان است.

5 سلطه نفوذ

مترادف و متضاد emprise influence
avoir le pouvoir sur quelqu'un
روی کسی سلطه داشتن
  • 1. Il n'avait plus aucun pouvoir sur son fils.
    1. او دیگر هیچ سلطه‌ای روی پسرش نداشت.
  • 2. J'avais le pouvoir sur lui.
    2. من روی او تسلط داشتم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان