1 . وظیفه
[اسم]

görev

/ɟœɾˈɛv/
قابل شمارش

1 وظیفه ماموریت، تکلیف

  • 1.Görev rahat geçti mi?
    1. ماموریت راحت گذشت؟
  • 2.Herkes kendine düşen görevi yerine getirmelidir.
    2. همه باید وظیفه‌ای که بر عهده‌شان هست را به جا بیاورند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان