1 . تحمل کردن 2 . تا شدن
[فعل]

katlanmak

/katɫanmˈak/
فعل گذرا
صرف فعل

1 تحمل کردن

مترادف و متضاد dayanmak tahammül etmek
  • 1.Böyle bir yolculuğa katlanabilecek hâlde değildir.
    1. در شرایطی نیست که بتواند این مسافرت را تحمل کند.
  • 2.Senin bu davranışlarına katlanmak zorunda mıyım?
    2. من مجبورم که این رفتارهای تو را تحمل کنم؟
  • 3.Senin için her türlü zorluğa katlanırım.
    3. بخاطر تو هر جور سختی‌ را تحمل میکنم.

2 تا شدن

  • 1.Elbiselerim katlanıp dolaba yerleştirilmiş.
    1. لباس‌هایم تا شدند و در کمد جای‌گذاری شدند.
  • 2.Yorganlar katlanıp köşeye konuldu.
    2. پتوها تا شدند و در گوشه‌ای گذاشته شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان