1 . کنده شدن 2 . جدا شدن 3 . دل کندن
[فعل]

kopmak

/kɔpmˈak/
فعل گذرا

1 کنده شدن گسیختن

  • 1.İp koptu.
    1. طناب کنده شد.
  • 2.Rüzgâr şiddetinden dallar kopmuştu.
    2. از شدت باد، شاخه‌ها کنده شدند.

2 جدا شدن

مترادف و متضاد ayrılmak
  • 1.Senden koptum artık.
    1. دیگر از تو دل کندم.
  • 2.Siz kampüs turundan mı koptunuz?
    2. شما از تور کمپ دانشگاه جدا شدید؟

3 دل کندن

  • 1.Ondan kopalı çok oldu.
    1. خیلی وقت است از تو دل کنده‌ام.
  • 2.Senden koptum artık.
    2. دیگر از تو دل کندم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان