[فعل]

اِنْتَقَلَ

فعل ناگذر

1 منتقل شدن جابه‌جا شدن، رفتن

  • 1.اِنْتَقَلَتِ الشَّرِكَةُ إِلَى بَغْدَاد.
    این شرکت به بغداد منتقل شد.

2 منتقل کردن جابه‌جا کردن

  • 1.اِنْتَقَلْتُهُم لِكَي تُشَاهِدُوا المَنَاطِق الَّتِي تَمَّ تَدْمِيرهَا.
    آن‌ها را برای دیدن مناطق خراب‌شده منتقل کردم.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان