[اسم]

جُمْجُمَة

قابل شمارش مونث
[جمع: جَمَاجِم]

1 جمجمه

مترادف و متضاد قِحْف
  • 1.مُخُّهُ تَوَقَّفَ عَنِ العَمَل بِسَبَب الضَّغْط عَلَى الجُمْجُمَة.
    مغز او به‌دلیل فشار وارد شده بر جمجمه از کار افتاد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان