[اسم]

حُمَّى

قابل شمارش مذکر
[جمع: حُمَّيَات]

1 تب

  • 1.أُصِيبَتْ بِحُمَّى صَيَّرَتْهَا طِفْلَةً عَمْيَاءَ بَكْمَاءَ.
    دچار تبی شد که او را کودکی نابینا، ناشنوا و لال گردانید.
  • 2.يُعَانِي طِفْلُكَ مِنَ الحُمَّى.
    فرزند شما تب دارد.
[فعل]

حَمَى

فعل ناگذر

1 پشتیبانی کردن حمایت کردن، نگه داشتن

  • 1.إِنَّ أَبِي كَانَ سَيِّدَ قَومِهِ، يَفُكُّ الأَسِيرَ وَ يَحْفَظُ الجَارَ وَ يَحْمِي الأَهْلَ و العِرْضَ.
    پدرم سرور قومش بود، اسیران را آزاد می‌کرد، همسایگان را نگاهبانی می‌کرد، و از خانواده و آبرو حمایت می‌کرد.
  • 2.وَ احْمِنِي وَ احْمِ بِلَادِي مِنْ شُرُورِ الحَادِثَات.
    من و کشورم را از اتفاق‌های بد نگه دار.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان