Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . تشکیل دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
شَكَّلَ
فعل گذرا
1
تشکیل دادن
1.شَكَّلَ الرَّئِيسُ وِزَارَةً جَدِيدَةً.
رئیس جمهور یک وزارت جدید تشکیل داد.
2.قَبْلَ وَفَاتِهَا أَوصَتْ شِيمِل زُمَلَاءَهَا أَنْ يُشَكِّلُوا فَرِيقاً لِلْحِوَارِ الدِّينِيِّ.
شیمل پیش از وفاتش به همکارانش وصیت کرد که تیمی را برای گفتوگوی دینی تشکیل دهند.
کلمات نزدیک
حضارة
حصل
ثقافة
أوصى
أنقرة
شهادة
عد
فخرية
فرنسية
مد
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان