Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . عطر
2 . عطر زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
عِطْر
قابل شمارش
مذکر
[جمع: عُطُور]
1
عطر
1.أُحِبُّ عِطْرَكَ.
از عطرت خوشم میآید.
[فعل]
عَطَّرَ
فعل گذرا و ناگذر
1
عطر زدن
معطر کردن
1.المُدَرِّسَةُ عَطَّرَتْ نَفْسَهَا بِذَلِكَ العِطْرِ.
خانم معلم با آن عطر به خودش عطر زد.
2.زَهْرَةُ اليَاسَمِين عَطََّرَتْ الغُرْفَةَ.
گل یاسمین اتاق را معطر کرد.
کلمات نزدیک
مصبوغ
أسمر
أشقر
أصلع الرأس
مفرود
زر
جيب
شعر أحمر
ربطة الشعر
مشبك الشعر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان