Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . متوقف کردن
2 . شکستن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
abbrechen
/ˈapˌbʀɛçn̩/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: brach ab]
[گذشته: brach ab]
[گذشته کامل: abgebrochen]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
متوقف کردن
قطع کردن، ناتمام گذاشتن
مترادف و متضاد
aufhören
beenden
1.Er brach die Sitzung ab.
1. او جلسه را ناتمام گذاشت.
2.Falls es regnet, werden wir die Veranstaltung abbrechen.
2. اگر باران بیاید، ما مراسم را متوقف خواهیم کرد.
2
شکستن
جدا کردن
مترادف و متضاد
abtrennen
wegbrechen
1.Ich ging zu einem Baum und brach einige Zweige ab.
1. من به سمت یک درخت رفتم و چندین شاخه را شکستم.
2.Sie brach sich etwas vom Brot ab.
2. او برای خودش قسمتی از نان را جدا کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
abbrausen
abblättern
abblitzen
abblenden
abblasen
abbremsen
abbrennen
abbringen
abbruch
abbröckeln
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان