Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . متوجه شدن
2 . اظهار نظر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
bemerken
/bəˈmɛʁkən/
فعل گذرا
[گذشته: bemerkte]
[گذشته: bemerkte]
[گذشته کامل: bemerkt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
متوجه شدن
مترادف و متضاد
erkennen
mitbekommen
wahrnehmen
etwas (Akk.) bemerken
چیزی را متوجه شدن
Ich bemerkte ein Geräusch.
من متوجه صدایی شدم.
bemerken, dass...
متوجه شدن که...
1. Ich habe nicht bemerkt, dass das Fenster offen ist.
1. من متوجه نشدم که پنجره باز است.
2. Wann hast du bemerkt, dass du deine Handtasche verloren hast?
2. کی متوجه شدی که کیف دستیات را گم کردهای؟
etwas (Akk.) rechtzeitig/gleich/zu spät/... bemerken
بهموقع/الان/خیلی دیر/... متوجه چیزی شدن
Sie bemerkten den Schaden rechtzeitig.
آنها بهموقع متوجه خسارت شدند.
eine Veränderung an etwas (Dat.) bemerken
متوجه تغییری در چیزی شدن
Sie bemerkte eine Veränderung an unseren Gesichtern.
او متوجه تغییری در چهرههای ما شد.
2
اظهار نظر کردن
گفتن
1.,,Dieses Bild gefällt mir gut", bemerkte sie.
1. او گفت: «این تصویر را دوست دارم.»
zu etwas (Dat.) bemerken
در مورد چیزی گفتن [اظهار نظر کردن]
1. Haben Sie dazu noch etwas zu bemerken?
1. در این مورد هنوز چیزی دارید که بگویید؟
2. Zu diesem Punkt möchte ich bemerken, dass das sehr hilfreich ist.
2. در این مورد مایلم بگویم که این بسیار مفید است.
تصاویر
کلمات نزدیک
bemerkbar
bemalen
belügen
belüftung
belüften
bemerkenswert
bemerkung
bemessen
bemitleiden
bemitleidenswert
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان