[فعل]

bemerken

/bəˈmɛʁkən/
فعل گذرا
[گذشته: bemerkte] [گذشته: bemerkte] [گذشته کامل: bemerkt] [فعل کمکی: haben ]

1 متوجه شدن

مترادف و متضاد erkennen mitbekommen wahrnehmen
etwas (Akk.) bemerken
چیزی را متوجه شدن
  • Ich bemerkte ein Geräusch.
    من متوجه صدایی شدم.
bemerken, dass...
متوجه شدن که...
  • 1. Ich habe nicht bemerkt, dass das Fenster offen ist.
    1. من متوجه نشدم که پنجره باز است.
  • 2. Wann hast du bemerkt, dass du deine Handtasche verloren hast?
    2. کی متوجه شدی که کیف دستی‌ات را گم کرده‌ای؟
etwas (Akk.) rechtzeitig/gleich/zu spät/... bemerken
به‌موقع/الان/خیلی دیر/... متوجه چیزی شدن
  • Sie bemerkten den Schaden rechtzeitig.
    آن‌ها به‌موقع متوجه خسارت شدند.
eine Veränderung an etwas (Dat.) bemerken
متوجه تغییری در چیزی شدن
  • Sie bemerkte eine Veränderung an unseren Gesichtern.
    او متوجه تغییری در چهره‌های ما شد.

2 اظهار نظر کردن گفتن

  • 1.,,Dieses Bild gefällt mir gut", bemerkte sie.
    1. او گفت: «این تصویر را دوست دارم.»
zu etwas (Dat.) bemerken
در مورد چیزی گفتن [اظهار نظر کردن]
  • 1. Haben Sie dazu noch etwas zu bemerken?
    1. در این مورد هنوز چیزی دارید که بگویید؟
  • 2. Zu diesem Punkt möchte ich bemerken, dass das sehr hilfreich ist.
    2. در این مورد مایلم بگویم که این بسیار مفید است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان