Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . چشمک زدن
2 . راهنما زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
blinken
/ˈblɪŋkn̩/
فعل گذرا
[گذشته: blinkte]
[گذشته: blinkte]
[گذشته کامل: geblinkt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
چشمک زدن
1.Die Sterne blinken am Himmel.
1. ستارهها در آسمان چشمک میزنند.
2.Ich stoppte den Wagen, als eine Warnleuchte zu blinken begann.
2. من ماشین را وقتی که چراغ هشدار شروع به چشمک زدن کرد، خاموش کردم.
2
راهنما زدن
1.Bevor Sie links oder rechts abbiegen, sollten Sie blinken.
1. قبل از آنکه به (سمت) راست یا چپ بپیچید، بهتر است که راهنما بزنید.
تصاویر
کلمات نزدیک
blindlings
blindheit
blinder
blindenschrift
blindekuh
blinker
blinzeln
blitz
blitzeblank
blitzen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان