[صفت]

einfältig

/ˈaɪ̯nfɛltɪç/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: einfältiger] [حالت عالی: einfältigsten]

1 ساده‌لوح احمق، ساده

مترادف و متضاد arglos naiv
  • 1.Der einfältige Freund ließ fast alles mit sich geschehen.
    1. این دوست ساده‌لوح می‌گذاشت که تقریباً همه‌چیز برایش اتفاق بیفتد.
  • 2.Vielleicht bin ich sehr einfältig.
    2. شاید من خیلی احمق هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان