[فعل]

erwischen

/ɛɐ̯ˈvɪʃn̩/
فعل گذرا
[گذشته: erwischte] [گذشته: erwischte] [گذشته کامل: erwischt] [فعل کمکی: haben ]

1 گرفتن رسیدن

  • 1.den Bus in letzter Sekunde erwischen.
    1. در ثانیه آخر به اتوبوس رسیدن. [اتوبوس را گرفتن.]
  • 2.Ich habe die Vase erwischt, bevor sie heruntergefallen wäre.
    2. من گلدان را قبل از آنکه به زمین بیفتد گرفتم.

2 دستگیر کردن

  • 1.Der Dieb wurde erwischt.
    1. سارق دستگیر شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان