[صفت]

flach

/flaχ/
غیرقابل مقایسه

1 [کفش] بدون پاشنه

  • 1.Für die Arbeit brauche ich flache Schuhe.
    1. برای کار من به کفش بدون پاشنه نیاز دارم.

2 کم عمق

  • 1.An dieser Stelle ist der See sehr flach.
    1. در این نقشه دریاچه کاملا کم عمق است.

3 هموار صاف، مسطح

مترادف و متضاد spitz
  • 1.Das flache Land ist besonders reizvoll für Radfahrer.
    1. کشور (با مسیر‌های) هموار به خصوص برای دوچرخه‌سواران، جذاب است.
  • 2.Das Land ist flach.
    2. سرزمین، مسطح است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان