Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . مبنا
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
die Grundlage
/ˈɡʀʊntˌlaːɡə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Grundlagen]
[ملکی: Grundlage]
1
مبنا
اساس، پایه
مترادف و متضاد
Basis
Fundament
1.Die Familie beispielsweise ist Grundlage und Pfeiler der Gesellschaft.
1. خانواده برای مثال، اساس و پایه جامعه است.
2.Für diesen Verdacht gibt es keine Grundlage.
2. هیچ اساسی برای این تهمت وجود ندارد.
die Grundlagen (für etwas (Akk.)) legen
پایهگذاری کردن [بنیان نهادن] (برای چیزی)
Sie müssen die Grundlage für längerfristiges Wachstum legen.
شما باید برای رشد طولانیمدتتر پایهگذاری کنید.
تصاویر
کلمات نزدیک
grundkurs
grundierung
grundieren
grundgesetz
grundgehalt
grundlegend
grundlos
grundregel
grundschule
grundschüler
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان