Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . از کار انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
lahmlegen
/ˈlaːmˌleːɡn̩/
فعل گذرا
[گذشته: legte lahm]
[گذشته: legte lahm]
[گذشته کامل: lahmgelegt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
از کار انداختن
متوقف کردن
مترادف و متضاد
zum Erliegen bringen
zum Stillstand bringen
1.Der Sturm legte die Stromversorgung der ganzen Stadt lahm.
1. توفان تأمین برق تمامی شهر را از کار انداخت.
2.Durch einen Unfall war der Verkehr auf der Autobahn stundenlang lahmgelegt.
2. رفتوآمد در بزرگراه بهخاطر یک تصادف ساعتها متوقف شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
lahmen
lahm
lagune
lagerung
lagern
laib
laich
laichen
laie
lakai
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان