[فعل]

lahmlegen

/ˈlaːmˌleːɡn̩/
فعل گذرا
[گذشته: legte lahm] [گذشته: legte lahm] [گذشته کامل: lahmgelegt] [فعل کمکی: haben ]

1 از کار انداختن متوقف کردن

مترادف و متضاد zum Erliegen bringen zum Stillstand bringen
  • 1.Der Sturm legte die Stromversorgung der ganzen Stadt lahm.
    1. توفان تأمین برق تمامی شهر را از کار انداخت.
  • 2.Durch einen Unfall war der Verkehr auf der Autobahn stundenlang lahmgelegt.
    2. رفت‌وآمد در بزرگراه به‌خاطر یک تصادف ساعت‌ها متوقف شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان