[فعل]

prägen

/ˈpʀɛːɡn̩/
فعل گذرا
[گذشته: prägte] [گذشته: prägte] [گذشته کامل: geprägt] [فعل کمکی: haben ]

1 نقش انداختن حک کردن

  • 1.Das Staatswappen auf die Münzen prägen
    1. نقش پرچم دولت را بر روی سکه‌ها انداختن [حک کردن]
  • 2.geprägtes Silber
    2. نقره حکاکی‌شده

2 شکل دادن تاثیر (عمیق) گذاشتن

مترادف و متضاد beeinflussen einwirken
  • 1.alte Fachwerkhäuser prägen das Stadtbild
    1. خانه‌های کار قدیمی تصویر شهر را شکل می‌دهند.
  • 2.Die Ethik prägt die Menschen nachhaltig.
    2. اخلاق دائماً مردم را شکل می‌دهد.
  • 3.Die Landschaft prägt den Menschen.
    3. منظره تاثیر عمیقی بر روی مردم گذاشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان