Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . ایالت
2 . شهرستان
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
die Provinz
/pʀoˈvɪnʦ/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Provinzen]
[ملکی: Provinz]
1
ایالت
استان
مترادف و متضاد
landesteil
verwaltungsgebiet
1.Ein Drittel der Container, die China in die Welt schickt, kommt aus dieser Provinz.
1. یک سوم کانتینرهایی که چین به دنیا میفرستد، از این ایالت میآیند.
2.Während des Wahlkampfes besuchte der Präsident alle Provinzen.
2. رئیس جمهور در حین مبارزه انتخاباتی از تمامی ایالتها دیدار کرد.
2
شهرستان
1.In der Provinz gibt es nur wenige Theater.
1. در شهرستان تئاترهای بسیار کمی وجود دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
proviant
protzig
protzen
protokollieren
protokoll
provinziell
provision
provisorisch
provitamin
provokant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان