[اسم]

die Sprache

/ˈʃpʁaːxə/
قابل شمارش مونث
[جمع: Sprachen] [ملکی: Sprache]

1 زبان

  • 1.Franco spricht mehrere Sprachen.
    1. "فرانکو" به چندین زبان صحبت می‌کند.
  • 2.Sie spricht drei verschiedene Sprachen.
    2. او به سه زبان متفاوت صحبت می‌کند.
  • 3.Welche Sprachen sprichst du?
    3. تو به چه زبان‌هایی صحبت می‌کنی؟

2 صحبت سخن

مترادف و متضاد Ausdruck Rede
zur Sprache kommen
ذکر شدن
  • Beide Themen können zur Sprache kommen.
    هر دو موضوع می‌توانند ذکر شوند.
etwas zur Sprache bringen
چیزی را مطرح کردن [ذکر کردن]
  • Er wollte dieses Problem in der Sitzung zur Sprache bringen.
    او می‌خواست این مشکل را در جلسه مطرح کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان