[فعل]

stehen

/ˈʃteː.ən/
فعل بی قاعده ضعیف فعل ناگذر
[گذشته: stand] [گذشته: stand] [گذشته کامل: gestanden] [فعل کمکی: haben & sein ]

1 توقف کردن ایستادن، متوقف شدن

مترادف و متضاد anhalten laufen
(irgendwo) stehen
جایی ایستادن [توقف کردن]
  • Der Bus steht schon an der Haltestelle.
    اتوبوس در ایستگاه ایستاده‌است.
etwas steht
از کار افتادن
  • Das Motor steht.
    موتور از کار افتاده‌است.
etwas bleibt stehen
از کار افتادن
  • Meine Uhr ist stehen geblieben.
    ساعتم از کار افتاده‌است.
stehen bleiben
ایستادن [توقف کردن]
  • 1. Wir blieben stehen, um auf dem Stadtplan nachzusehen.
    1. ما توقف کردیم که نقشه شهر را چک کنیم.
  • 2. Wo sind wir stehen geblieben?
    2. خب کجا بودیم؟
steh doch still!
بی‌حرکت بایست!

2 بودن قرار داشتن، وجود داشتن

مترادف و متضاد an seinem Platz/Posten sein befindlich sein dastehen sein sich aufhalten sich befinden
etwas steht irgendwo
چیزی جایی بودن [قرار داشتن]
  • 1. Als wir kamen, stand das Essen schon auf dem Tisch.
    1. وقتی ما رسیدیم غذا روی میز بود.
  • 2. Das Haus steht seit 20 Jahren.
    2. خانه از 20 سال پیش وجود دارد [این خانه 20 سال قدمت دارد].
  • 3. Die Sonne steht im Zenit.
    3. خورشید در اوج است.
  • 4. Wo stehen die Gläser?
    4. لیوان‌ها کجا هستند؟
etwas steht auf etwas (Dat.)
چیزی روی چیزی بودن [چیزی را نشان دادن]
  • 1. Das Barometer steht auf „Regen“.
    1. بارومتر "باران" را نشان می‌دهد.
  • 2. Der Zeiger steht auf vier Uhr.
    2. عقربه روی چهار است.
vor etwas (Dat.) stehen
در مقابل چیزی قرار گرفتن [با چیزی مواجه شدن]
  • Sie stehen vor Problemen.
    آن‌ها با مشکلاتی مواجه شده‌اند.
über jemandem stehen
در مقام [رتبه یا جایگاه] بالاتری از کسی بودن
  • Der Oberst steht über dem Hauptmann.
    سرهنگ در مقام بالاتری از سروان است [جایگاه بالاتری دارد].
über etwas (Dat.) stehen
تحت تأثیری چیزی قرار نگرفتن
  • Man muss über den Dingen stehen.
    آدم نباید تحت تأثیر چیزی قرار بگیرد.
etwas steht und fällt mit jemandem/etwas
چیزی وابسته به کسی/چیزی بودن
  • Diese Firma steht und fällt mit Jürgens technischem Können.
    این شرکت وابسته به توانایی فنی "یورگن" است.
etwas steht irgendwie
در وضعیتی بودن [قرار داشتن]
  • 1. Die Chancen für einen Erfolg stehen gut.
    1. فرصتِ موفقیت در وضعیت [شرایط] خوبی قرار دارد [فرصت خوبی برای موفقیت وجود دارد].
  • 2. Wie steht die Sache?
    2. کار در چه وضعیتی است؟
etwas steht vor Dreck
کثیف بودن
  • Die Hütte steht vor Dreck.
    کلاه کثیف است.
jemand/etwas steht unter etwas (Dat.)
کسی/چیزی در [تحت] وضعیتی بودن
  • 1. Er steht unter Arrest.
    1. او بازداشت شده‌است [تحت بازداشت است].
  • 2. Sie stehen unter Aufsicht.
    2. آن‌ها تحت نظارت هستند.
es steht irgendwie mit jemandem/etwas (um jemanden/etwas)
کسی/چیزی در حالی بودن [در وضعیتی بودن]
  • 1. Na, wie stehts?
    1. خب، حالت چطور است؟
  • 2. Nach der ersten Halbzeit steht es 2:1.
    2. بعد از نیمه اول نتیجه دو به یک است.
  • 3. Wie steht es mit ihm? - Wird er überleben?
    3. حال او چطور است؟ - زنده می‌ماند؟
jemanden stehen lassen
به کسی بی‌اعتنایی کردن
  • Sie hat ihn einfach stehen lassen.
    او راحت به او بی‌اعتنایی کرد.
etwas steht auf etwas (Akk.)
چیزی (مجازات/جریمه) برای چیزی وجود داشتن
  • Auf Steuerhinterziehung stehen hohe Geldstrafen.
    برای عدم پرداخت مالیات جریمه‌های مالی زیادی وجود دارد [عدم پرداخت مالیات جریمه‌های مالی زیادی دارد].
etwas steht bei jemandem
چیزی دست کسی بودن [به کسی بستگی داشتن]
  • Es steht bei dir, ob wir wieder nach England fahren.
    این به تو بستگی دارد که ما به انگلستان برویم (یا نه).
jemand/etwas steht für etwas (Akk.)
کسی/چیزی نماینده چیزی بودن [به نمایندگی از چیزی بودن]
  • Seine Worte stehen für die Meinung vieler Arbeitsloser.
    حرف‌های او به نمایندگی از نظر بسیاری از بیکاران است.
auf jemanden/etwas stehen
شیفته کسی/چیزی بودن [از کسی/چیزی خوش آمدن]
  • Sie steht auf große Männer.
    او از مردان قدبلند (خیلی) خوشش می‌آید.
etwas steht zu erwarten/befürchten/hoffen
انتظار می‌رود/جای ترس دارد/امید است
  • Es steht zu erwarten, dass der Dollarkurs in den nächsten Wochen steigen wird.
    انتظار می‌رود که شاخص دلار در هفته‌های آتی بالا رود.

3 مناسب بودن آمدن (پوشاک)

مترادف و متضاد passen
etwas steht jemandem
چیزی به کسی آمدن [چیزی مناسب کسی بودن]
  • 1. Das Hemd steht dir gut.
    1. این لباس به تو می‌آید.
  • 2. Die neue Bluse steht dir gut.
    2. این بلوز جدید برای تو مناسب است.
  • 3. Ich finde, diese Farbe steht mir gar nicht.
    3. فکر می‌کنم این رنگ اصلاً به من نمی‌آید.
کاربرد فعل stehen به معنای مناسب بودن
برای مناسب و سازگار بودن چیزی با چیز دیگر (به‌طور ویژه لباس) می‌توان از فعل "stehen" به معنای (مناسب بودن) استفاده کرد. مثال:
".Ich finde, diese Farbe steht mir gar nicht" (به‌نظرم این رنگ اصلاً به من نمی‌آید.)

4 نوشته شدن چاپ شدن، آمدن

مترادف و متضاد gedruckt sein geschrieben sein
etwas steht irgendwo
نوشته شدن [آمدن]
  • 1. Ich glaube es nicht, aber es steht in der Zeitung.
    1. من این را باور نمی‌کنم، اما این در روزنامه نوشته شده‌است.
  • 2. In der Zeitung steht, dass das Wetter besser wird.
    2. در روزنامه آمده‌است، که هوا بهتر می‌شود.
  • 3. Was steht heute in der Zeitung?
    3. امروز در روزنامه چه نوشته‌ شده‌است [آمده‌است]؟

5 کمک کردن پشت کسی بودن، حمایت کردن

مترادف و متضاد helfen unterstützen
zu jemandem stehen
از کسی حمایت کردن
  • Trotz der Niederlage steht der Trainer zu seinen Spielern.
    با وجود شکست مربی از بازیکنانش حمایت می‌کند.
hinter jemandem stehen
پشت کسی بودن
  • Die Partei steht voll hinter ihrem Vorsitzenden.
    حزب کاملاً پشت رئیسش است [از رئیسش پشتیبانی/حمایت می‌کند].

6 مسئولیت به‌عهده گرفتن مسئول بودن

مترادف و متضاد verantworten
zu etwas (Dat.) stehen
مسئولیت چیزی را به‌عهده گرفتن [مسئول بودن]
  • 1. Der Umweltminister steht weiterhin zu seinem Beschluss
    1. وزیر محیط‌زیست هم‌چنان مسئولیت تصمیمش را به‌عهده می‌گیرد.
  • 2. Er steht zu seinem Tat.
    2. او مسئول عمل خود است.

7 نظری داشتن دیدگاهی داشتن، برداشتی داشتن

مترادف و متضاد beurteilen
irgendwie zu jemandem/etwas stehen
نظر خاصی نسبت به کسی/چیزی داشتن
  • 1. Wie stehen Sie dazu?
    1. نظر شما راجع به آن چیست؟
  • 2. Wie stehen Sie zu den neuen Maßnahmen der Regierung?
    2. نظر شما راجع به اقدامات حکومت چیست؟

8 ایستادن سرپا ایستادن

مترادف و متضاد auf den Füßen sein aufrecht sein liegen sitzen
(irgendwo) stehen
(جایی) ایستادن [سرپا ایستادن]
  • 1. Der Zug war so voll, dass wir von Köln bis Stuttgart stehen mussten.
    1. قطار آن‌قدر پر بود که ما مجبور شدیم از "کلن" تا "اشتوتگارت" را سرپا بایستیم.
  • 2. Er steht neben seinem Vater.
    2. او کنار پدرش ایستاده‌است.
  • 3. Im Zug war kein Platz mehr frei, wir mussten die ganze Fahrt über stehen.
    3. در قطار هیچ جای خالی‌ای نبود. ما باید تمام سفر را سرپا می‌ایستادیم.
  • 4. In meinem Beruf muss ich viel stehen.
    4. در کارم من باید خیلی سرپا بایستم.

9 تمام شدن

مترادف و متضاد fertig sein vollendet sein
etwas steht
چیزی تمام شدن
  • 1. Bis nächsten Montag muss der Bericht stehen.
    1. تا دوشنبه بعد باید گزارش تمام شود [نوشته شود].
  • 2. In drei Monaten wird das Haus stehen.
    2. تا سه ماه دیگر خانه تمام می‌شود [ساخته می‌شود].

10 گذاشتن باقی گذاشتن (غذا)، چیزی را جایی جا گذاشتن

etwas stehen lassen
باقی گذاشتن غذا
  • Wenn Ihnen der Kuchen nicht schmeckt, können Sie ihn ruhig stehen lassen.
    اگر از کیک خوشتان نیامد، می‌توانید راحت آن‌ را باقی بگذارید [نخورید].
etwas irgendwo stehen lassen
چیزی را جایی جا گذاشتن
  • Ich habe meinen Schirm im Geschäft stehen lassen.
    من چترم را در مغازه جا گذاشته‌ام.
[اسم]

das Stehen

/ˈʃteː.ən/
غیرقابل شمارش خنثی
[ملکی: Stehens]

11 توقف

zum Stehen bringen
متوقف کردن
  • Sie konnten die Blutung zum Stehen bringen.
    آن‌ها توانستند خون‌ریزی را متوقف کنند.
zum Stehen kommen
متوقف شدن
  • Nach 30 Metern kam der Wagen zum Stehen.
    بعد از 30 متر ماشین متوقف شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان