[فعل]

zu­sam­men­zie­hen

/tsuˈzaməntsiːən/
فعل گذرا
[گذشته: zog zusammen] [گذشته: zog zusammen] [گذشته کامل: zusammengezogen] [فعل کمکی: haben ]

1 جمع کردن اضافه کردن

  • 1.Wenn ich vier und fünf zusammenziehe, bekomme ich neun.
    1. وقتی که من چهار و پنج را جمع بکنم، نه به دست می‌آورم.
  • 2.Zahlen zusammenziehen
    2. اعداد را جمع کردن

2 جمع کردن در هم کشیدن، چروکیده شدن

  • 1.Die Haut zieht sich zusammen.
    1. پوست جمع شده‌است.
  • 2.die Säure zieht den Mund zusammen
    2. اسید لب را جمع کرده‌است.
  • 3.seine Brauen zusammenziehen
    3. ابروها را در هم کشیدن

3 باهم نقل مکان کردن

  • 1.Die Beiden wollen demnächst zusammenziehen.
    1. هر دو آنها می‌خواهند به زودی باهم نقل مکان کنند.
  • 2.mit einem Freund zusammenziehen
    2. با یک دوست باهم نقل مکان کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان