[فعل]

columpiar

/kˌolumpjˈaɾse/
فعل گذرا
[گذشته: me columpié] [حال: me columpio] [گذشته: me columpié] [گذشته کامل: columpiado]

1 تاب خوردن

  • 1.El niño se estaba columpiando en una rueda atada a un árbol.
    1. پسربچه داشت روی لاستیکی که به درخت بسته شده بود، تاب می‌خورد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان