Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . پلیس
2 . افسر پلیس
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la policía
/pˌoliθˈia/
غیرقابل شمارش
مونث
1
پلیس
1.Alguien llamó a la policía desde el lugar del secuestro.
1. یک نفر از محل آدمربایی به پلیس زنگ زد.
2
افسر پلیس
پلیس
(el policía)
1.Esa jovencita quiere ser policía para ayudar a proteger su comunidad contra la violencia.
1. این خانم جوان میخواهد پلیس شود تا از جامعهاش در مقابل خشونت محافظت کند.
کلمات نزدیک
ambulancia
carrusel
acuario
parque acuático
parque temático
bombero
extintor de incendios
incendio
esposas
pistola
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان