Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . استرس
2 . تنش
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la tensión
/tɛnsjˈɔn/
غیرقابل شمارش
مونث
1
استرس
فشار عصبی
1.La tensión que vivo en el trabajo me está causando dolores de cabeza.
1. استرسی که سر کار دارم باعث سردردم میشود.
2
تنش
درگیری
1.Hay mucha tensión entre los hermanos sobre la herencia.
1. بین خواهر و برادرها تنش زیادی بر سر ارث وجود دارد.
کلمات نزدیک
hidratación
producto de belleza
crema hidratante
luminosidad
mancha
balneario
yema
cabelludo
tibio
lavanda
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان