[اسم]

la tensión

/tɛnsjˈɔn/
غیرقابل شمارش مونث

1 استرس فشار عصبی

  • 1.La tensión que vivo en el trabajo me está causando dolores de cabeza.
    1. استرسی که سر کار دارم باعث سردردم می‌شود.

2 تنش درگیری

  • 1.Hay mucha tensión entre los hermanos sobre la herencia.
    1. بین خواهر و برادرها تنش زیادی بر سر ارث وجود دارد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان