[فعل]

égratigner

/egʀatiɲe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: égratigné] [حالت وصفی: égratignant] [فعل کمکی: avoir ]

1 خراشیدن خراش دادن، خراش انداختن (روی)

  • 1.Égratigner un meuble, en le transportant.
    1. خراش انداختن روی یک وسیله به هنگام منتقل کردن آن.
  • 2.Tu as égratigné la vitre avec ta bague.
    2. تو با حلقه‌ات شیشه را خراشیدی.

2 رنجاندن

3 (پوست) خود را خراش دادن خراشیده شدن (s'égratigner)

  • 1.Je me suis égratigné en faisant du jardinage.
    1. من به هنگام باغبانی کردن (پوست) خود را خراش دادم.
  • 2.S'égratigner en cueillant des mûres.
    2. خراشیده شدن (پوست) به هنگام چیدن توت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان