Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . تداعی کردن
2 . پرداختن به
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
évoquer
/evɔke/
فعل گذرا
[گذشته کامل: évoqué]
[حالت وصفی: évoquant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
تداعی کردن
یادآوری کردن، به یاد آوردن
مترادف و متضاد
rappeler
remémorer
suggérer
évoquer quelque chose
چیزی را تداعی کردن
1. Ce film m'évoque toujours des souvenirs de jeunesse.
1. این فیلم همیشه خاطرات جوانی را یادم میآورد.
2. Elles évoquent souvent leurs années de collège.
2. آنها گاهی سالهای دبیرستان را به یاد میآورند.
3. La musique peut évoquer des souvenirs d'enfance.
3. موسیقی میتواند خاطرات کودکی را تداعی کند.
4. Un rocher qui évoque vaguement une forme humaine.
4. سنگی که بهطور مبهم شکلی انسانی را تداعی میکند.
2
پرداختن به
ذکر کردن، اشاره کردن به
مترادف و متضاد
aborder
effleurer
mentionner
évoquer quelque chose
چیزی را ذکر کردن
1. Il a évoqué divers problèmes dans son discours.
1. او در سخنرانیاش به مشکلات متعددی اشاره کرد.
2. Nous avons évoqué cette question pendant le conseil.
2. ما این سوال را در جلسه شورا ذکر کردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
évolué
évolutionniste
évolution
évolutif
évoluer
évoqué
événement
événementiel
évêché
évêque
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان